در نوشته قبلی ام از یک تهدید اجتماعی سخن گفتم : تبدیل شدن معضل کودکان کار به کودکان کار و خیابان ، کودکانی باز مانده از تحصیل و زندگی ...
شرایط این کودکان را با هیچ زبانی نمی توان وصف کرد . نوشته بودم پیش از این شاهد بوده ایم که این کودکان در کوره پزخانه ها ، کارگاه های کوچک فرش بافی و شیشه سازی به کار گرفته می شدند تا هزینه اعتیاد والدین شان را تامین کنند .
پس از آن و تا به امروز شاهد این کودکان هستیم که در خیابان ها ، چهار راه ها و پشت چراغ های راهنمایی و رانندگی به فروش گل ، پاک کردن شیشه خودروها و فروش آدامس مشغول هستند کارهایی که به خودی خود سلامت روح و عواطف کودکانه شان را تهدید می کند :
حضور آن ها در خیابان ها ، جایی که متعلق به کودکان نیست و نباید باشد با وجود این همه تهدید های اخلاقی و اجتماعی ، آزارهای جسمی و روانی و در نهایت سلب کردن حق کودکانه زندگی کردن از یکایک شان ...
چرا باید چنین باشد ؟ مگرنه این که کار در دوران کودکی به معنای تهدید همه جانبه عواطف و سلامت روح و روان کودکان است ؟ بگذریم از این که بسیاری از این کودکان در همین سن وسال مجبور به فروش یا جابه جایی مواد مخدر می شوند ؟ برخی از آن ها معتاد می شوند تا امکان سرپیچی از فرامین توزیع کنندگان عمده مواد مخدر را نیابند . از همین امروز می باید به فردای آن ها اندیشیده شود ولی کدام فردا ؟ به راستی کدام فردا ؟ از یاد نبریم فردای آن ها ، فردای ما هم هست .
بسیاری از ما شاهد حضور این کودکان با دردناک ترین و فجیع ترین وضع ممکن در خیابان ها هستیم . چهره ها ، لباس ، پوشش و دست هایشان همه و همه بیانگر فاجعه ای است که اجتماع ما و سلامت اجتماعی مان را تهدید می کند .
واقعیت این است که ما با تهدیدی ریشه دار علیه بنیان طیبعی و حقوقی انسان و انسانیت مواجه هستیم و چه میکنیم ؟ نشسته ایم و نگاه می کنیم یا فقط سری از روی درد و دریغ و تاسف تکان می دهیم و می گذریم ؟ بی عاطفه ترین ما رویمان را بر میگردانیم و شیشه خودرویمان را بالا می کشیم تا آن ها را نبینیم و صدایشان را نشنویم و اما این ساده ترین برخورد ممکن است . کاری که ما می کنیم درست مانند آن مسوولان ، قانون گذاران و مجریان قوانینی است که به صورت مستقیم مسوولیت برخورد با چنین فجایع و حتی اگر مسخره به نظر آید ریشه کن کردن آن ها را بر عهده دارند .
ما باید بدانیم کجا زندگی می کنیم و به چگونه زندگی کردنی محکوم هستیم . این حداقل وظیفه ای است که بر دوش ما قرار دارد . می باید بخواهیم ، وظیفه داریم این فاجعه انسانی و اخلاقی را آن قدر فریاد بزنیم تا همه بشنوند و گوش های کر و مغزهای مسدودشان را باز کنند هر چند گاهی تردید می کنم که مبادا آن ها هم همین را می خواهند !
هر چند کمتر بدانیم کمتر می خواهیم . نمی گویم برای خودمان بخواهیم . ابدا حرف من این نیست : برای جامعه مان بخواهیم ، برای انسان ها ، برای کودکان و برای انسانیت باید خواست و تلاش کرد و گفت و فریاد زد :
آهای کره و کورها ببینید ، بشنوید و به وظیفه تان عمل کنید . این ها که نمی بینید فرزندان ما ، خواهران و برادران کوچک ما و بالاخره اگر این ها هم نباشند انسان هستند .
دیگر پیمان
نظرات شما عزیزان: